رزا جونرزا جون، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

رزا دختری از جنس بهار

رز جون وخونه ی جدید

 عشقم ما حدود 2هفته ای میشه که اومدیم خونه ی خودمون اما شما هروز صبح که از خواب پا میشی بهونه ی خونه مامانیها رو میگیری  همش دلتنگ اونها میشی میگی منو ببر خونه مامانیشون یا ببر پارک وقتی هم که شما رو میبریم پارک دیگه اوردنت از پارک با خداست 5شنبه ای باسه نفری رفتیم پارک شما مستقیم رفتی سمت ترامبولین اخه ریزه میزه ی من شما به این چیزا به چه فسقلی اخر موفق شدی ورفتی داخل از همه کوچولوتر بودی تازه تا دیدی بقیه دارن از بچه هاشون عکس میگیرن با اون صدای قشنگت گفتی بابا از منم عکس بگیر.راستی رزجونم 4روز دیگه تولدته عزیزم اما حال عزیز جون زیاد خوب نیست مامانیشون چند هفته ای میشه که درگیر بیمارستانن و .یاد دل ودماغ اومدن جشنو ندارن ببینیم ت...
17 خرداد 1393

رزا جون و خونه مامان جونی ها

عشق مامان سلام با تاخیر طولانی اومدم اونم به خاطر جابجایی که داشتیم بهمن بود که خونه رو فروختیم و اسباب و وسایلا رو بردیم خونه دو تا مامانی ها خودمونم چند روزی خونه ی ما جون هستیم و چند روزی خونه ی مامان جونی تا خونه جدید که گرفتیم و تجهیزش کنیم البته از این وضعیت تنها کسیکه خیلی راضی هستو بهش خوش میگذره رز گل خانومه حسابی شیطونی میکنی والبته شیرین زبونی  دخترم دیگه جملاتو کامل میگه شعر میخونه.مامانی همه میگن ماشالا به دخترت چقدر زود وچقدر قشنگ صحبت میکنه. راستی دو تا مامانی ها میگن شما برین خونه ی خودتون ما تنها میشیم. ایشالا که تو این هفته میریم خونه ی خودمون چون دوس دارم برای تولدت برنامه ریزی کنم
14 ارديبهشت 1393

کلماتی که رزا جون بلده بگه

بابا....                       ابو(ابرو)                 بابی(باب اسفنجی)          آمین(سامین) مامان...                     هاپو                     گیگیلی(قلقلی)        &n...
11 بهمن 1392

رز کوچولو دیگه شیر نمیخوره

عزیزم بعد از اینکه واکسن 18 ماهگیتو زدیم تصمیم گرفتم تو رو از شیر بگیرم چون زیاد غذا نمیخوری همه میگن وقتی شما رو از شیر بگیرم غذا خوب میخوری.مامانی ناز نازی من شما 18 ماهو 4روز شیر مامانی رو نوش جون کردی فدات شم.روز اول چون خونه ی مامانی بودیم وبا سامین بازی میکردی زیاد اذیت نشدی وسرگرم بودی ولی شب خیلی اذیت شدی همش بغض میکردی وگریه میکردی گلم تو این چند شب با گریه های تو من هم اشک ریختم احساس میکردم دارم ازت دریغ میکنم ولی مامانی این کارو بخاطر خودت کردم گلم
2 دی 1392